اگه ماهی از سال بودم دوست داشتم اسفند باشم چون همه منتظر عیدن گرچه خودم زیاد از عید خوشم نمیاد ولی همه انتظارمو میکشن
اگه روزی در هفته بودم قطعا شنبه نبودم ولی بقیه ی روزا می تونم باشم مخصوصا ۵ شنبه
اگه یه عدد بودم 200 بودم...همیشه دوسش می داشتم مخصوصا تازگیا که شبا خیلی دوست دارم به 200 برسم... ولی کلا عدد فرد هیچ وقت نمی بودم
اگه یه جهت بودم شرق بودم ...خب دوسش دارم دیگه
اگه همراه بودم تالیا نبودم چون هیچ وقت در دسترس نیست :)...نه یه همراه همیشگی و اول بودم چون از ادمای نیمه راه زیاد خوشم نمیاد
اگه نوشیدنی بودم یه لیوان نوشابه ی فانتا بودم :) اخه هیشگی تحویلش نمی گیره ....اب سیب هم خیلی دوست دارم بشم..
اگه گناه بودم می خوام خیانت ونامردی باشم می خوام بدونم چه احساسی داره که هر کی این کارو می کنه بلا استثنا دوباره تکرارش می کنه...
اگه درخت بودم....اوووووم دوست داشتم درختی باشم که 9 ماه سال بیدار باشم و 3 ماه خواب،اشتباه نکنید مهم اون 3 ماه خواب اس
اگه میوه بودم سیب بودم از اون سیبا که طعم موز میده
اگه گل بودم ...اگه که نداریم قطعا گلم :)...نه ولی جدا دوست دارم گل مریم باشم ...برای عطرش
اگه رنگ بودم دوست داشتم سورمه ای باشم
اگه پرنده بودم....عقاب بودم تا به همه چیز و همه کس از بالا نگاه کنم
اگه صدا بودم یه صدای گرم و بم بودم... همشم اسم خودمو صدا میزدم:)...اخه خیلی دوست دارم یکی که یه همچین صدایی داره صدام بزنه...
اگه فعل بودم ...خندیدن بودم
اگه ساز بودم قطعا ساز دهنی بودم
اگه کتاب بودم کتاب دریاپری کاکل زری بودم(که قطعا شما دلیل این انتخاب رو نمیدونید)
اگه شعر بودم سر زد به دل دوباره هوای کودکانه ای ... بودم
اکه بخشی از طبیعت بودم کوه بودم، یه کوه بلند
اگه یه حس بودم حس دوست داشتن مطلق بودم
خب اینم از بازیه من....
وگرنه خانه خانه پیشواز قدیم است
بسان ابرهای رونده
دندان موشهای جونده
صاف به روی قلب بنده

افاضات فرمودیم شنبه اول صبح
مثل این چسب زخمهاس
که سر چهارراهها که شیشه را کمی می دهی پایین،
می اندازند توی ماشین و راه که می افتی طلبکارانه دستشان روی شیشه همراه تو می دوند
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه خــــــــــــدای من
حتما تا الان خوب ملتفت شدید که هیچ چیز به هیچ چیز ربط خاصی ندارد.فکر کردن زیادی هم خوب نیست!
جدیدا نظریه ای بسیار مهم از خود در نموده ایم پیرامون زندگی که از این قرار است:
به نظر این جانب ما در خاطراتمان بخشی به نام گزینش نداریم!و این خیلی بد است.بدتر از آن ما حتی نمی توانیم اطلاعات گذشته مان را طبقه بندی کنیم!و مثلا بخشی از آنها را نشان هیچ کس ندهیم یا نشان همه بدهیم!یا بعضی افراد را بفرستیم بروند تصفیه کنند و گورشان را گم کنند از اداره ی خاطرات.بحث وقتی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم ما حتی قادر به استخدام افراد اداره نیستیم!بحث پیچیده تر هم هست که دیگر حوصله ندارم توضیحش بدهم.باشد برای فصل بعد.
آرامش استعاره ای از چشمان توست ،
- تو از جون این دنیا چی می خوای؟
- یک جفت چشم که فقط به من نگاه کنند!
چند شب پیش فهمیدم دوره آخر الزمون رسید!نشون به این نشون که یه حرفی که فکرشو نمی کردمو از کسی که فکرشو نمی کردم شنیدم!
من به غلطهای دستوری جملههاش فکر میکنم
آیا میدانستید؟ اگر به شخصی نگفته باشید که کجا، کی، چگونه و چرا میخواهید جانش را بگیرید، اسمش میشود "قتل" و اگر گفته باشید که کجا، کی، چگونه و چرا میخواهید جانش را بگیرید، اسمش میشود "اعدام" ؟؟؟
مثل فرق این که به کسی گفته باشی دارم بهت خیانت میکنم و اینکه خود طرف بفهمه
عاقلم من
دیوانه نیستم
انقدر عاقلم
که فهمیدم
هیچ چیز این دنیا
به جز "تو"
ارزش فکر کردن
نداره...
اما اینو میدونم
همچنان به زندگی امیدواری
مثل قزل آلایی که بر خلاف جریان آب شنا می کنه
تو حوضچه پرورش و فروش ماهی قزل آلا.
فروشنده پرسید:شما
نمی خواهید واسه همسرتون چیزی بخرید؟
مرد با دست پاچگی
ماهیتابه ی بزرگی برداشت.
آن را برانداز کرد.سری
برای فروشنده تکان داد:همین خوبه.
زن با دلخوری از
فروشگاه خارج شد.
جایزه رو می دن به سوارکاری که کتکش زده در طول مسیر
مرده فهمیده
مثل جوراب
كه بیش از سایر لباسا
هرچی بیشتر گوش تیز می کنی، فحش هامو آرومتر میدم
به اندازه کمپوتایی که برای مریضا آوردن و همراه مریضا خوردن
به اندازه «اورجینال» هایی که اوریجینال نبودن
به اندازه اگزوزایی که در دهان هوا فرو رفتن
به اندازه موتورایی که مواظب نبودن
به اندازه درختای ولیعصر که تو سکوت از کنار زوجهای نامشروع گذشتن
به اندازه بوقایی که چراغ سبزه شنیدن و چراغ قرمزا نشنی
به اندازه تهران.
به اندازه آلودگیه هوای تهران
به اندازه ماشیای تک سرنشینی که همچنان تک سرنشین موندن
به اندازه همه این چیزا که گفتم
به اندازه همه اونا امید دارم که
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
متنفرم از این دوری
پدر و مادرت که رفتن از خونه بیرون
اروم از زیر تخت درش میاری
لباتو میچسبونی رو لباش
در حالیکه می مکیش
فندک رو روشن میکنی
- این که نیست.
«شتـــــترق»
- اینم که نیست.
«شششتــــــــــــــرق»
ای بابا
تا پستونکشون رو از یه جایی بلندتر از قدشون بردارن
به نظرم ضایع تریــــن عیبای ما اونایی هستن که سعی کرده بودیم قایمشون کنیم.
برای کوچیک کردن عیباتون اونا رو وقیحانه و با صدای بلند اعلام کنید.
یه دقیقه صبر کنید ببینم
حالا از فردا پا نشید تو خیاباون داد و فترات کنید و عیب و ایراداتونو هوار بکشید ها
نه همممون هم بی عیب و ایرادیم ، ماشالله
بعد بگید علی گفت
اصلا به من چه
چرا منو تو این موقعیت قرار میدید؟
این که به « بعضیا »
بگی میزارم میرم
مثل اینه که لبه تیز چاقو رو محکم بگیری تو دستت
بعد دسته چاقو رو به طرفش بگیری و تهدیدش کنی
بدیش اینه معمولا کسی که تو از تنهایی درش میاری، کسی نیست که تو رو از تنهایی دربیاره.
منظورم این نیست که شخص دیگه ای هست که تو رو از تنهایی در بیاره ها
چقدر اون آهنگ رضا شیری رو دوست دارم که میگه من به تو علاقه مندم